زندگی همان گونه است که تو به آن شکل میدهی ...


پس آرزو کن !!!


برای رسیدن به آرزوهایت فقط کافی است به آن ها ایمان داشته باشی...

ادامه نوشته

آواره

نيمه شب بود و غمي تازه نفس ,

ره خوابم زد و ماندم بيدار .

ريخت از پرتو لرزنده ي شمع سايه ي دسته گلي بر ديوار .

  همه گل بود ولي روح نداشت

سايه اي مضطرب و لرزان بود

چهره اي سرد و غم انگيز و سياه گويا مرده ي سرگردان بود !

  شمع , خاموش شد از تندي باد ,

اثر از سايه به ديوار نماند !

کس نپرسيد کجا رفت , که بود , که دمي چند در اينجا گذراند !

  اين منم خسته درين کلبه تنگ

جسم درمانده ام از روح جداست

من اگر سايه ي خويشم ,

يا رب , روح آواره ي من کيست , کجاست ؟

. پروفسور محمد حسابي

 آخر ساعت درس يك دانشجوي دوره دكتراي نروژي ، سوالي مطرح كرد: استاد،شما كه از جهان سوم مي آييد،جهان سوم كجاست ؟؟ فقط چند دقيقه به آخر كلاس مانده بود.من در جواب مطلبي را في البداهه گفتم كه روز به روز بيشتر به آن اعتقاد پيدا مي كنم. به آن دانشجو گفتم: جهان سوم جايي است كه هر كس بخواهد مملكتش را آباد كند،خانه اش خراب مي شود و هر كس كه بخواهد خانه اش آباد باشد بايد در تخريب مملكتش بكوشد. 

 

جادوی سکوت

من سکوت خويش را گم کرده ام .

لاجرم در اين هياهو گم شدم .

من که خود افسانه ميپرداختم ,

عاقبت افسانه مردم شدم !

 

اي سکوت اي مادر فريادها !

ساز جانم از تو پر آوازه بود .

تا در آغوش تو راهي داشتم ,

چون شراب کهنه شعرم تازه بود .

 

در پناهت برگ و بار من شکفت ,

تو مرا بردي به شهر يادها ,

من نديدم خوشتر از جادوي تو ,

اي سکوت اي مادر فريادها .

 

گم شدم در اين هياهو گم شدم ,

تو کجايي تا بگيري داد من ؟

گر سکوت خويش را ميداشتم ,

زندگي پر بود از فرياد من !

اگر نمی توانی اقیانوس باشی، دریا باش، اگر نه رودخانه باش واگر نمی نتوانی رودخانه باشی نهری كوچك باش، اما هیچ گاه مرداب نباش.نهری باش جاری، زلال و مهربان و با جوشش زیبایت زندگی را به همه هدیه كن چون وقتی حركت میكنی هم زنده ای و هم به دیگران زندگی می دهی ، سبزه های كنار نهر را دیده ای چه زیبا چشم رانوازش می دهند و ماورای پروانه های لطیف و زیبا هستند، این ها به خاطر سخاوت و مهربانی نهر كوچك  جاری است، پس تو هم با الهام از این رود كوچك جاری شو و بدان خدا در همه حال با توست.

 در دنيا جاي کافي براي همه هست پس به جاي اينکه جاي کسي را بگيري

 سعي کن جاي خودت را پيدا کني

 

                                                        (چارلی چاپلین)

دنياي عجيبي است؛ وقتي مي خواهي گريه کني، شانه اي نداري تا سر بر آن گذاري و غم دلت را زار زار اشک بريزي و وقتي شانه اي براي گريستن داري ديگر اشکي براي ريختن نداري، و نه حتي نيازي به ريختن اشک

رهاتر از آتش،

رساتر از فریاد،

فراتر از تاثیر،

 

كه چون به كوه بخوانی، ز هفت پرده سنگ،

گذر كند چون تیر!

وگر به دل بنشانی، نپرسی از پولاد،

نترسی از شمشیر؛

كتاب‌های جهان را ورق ورق گشتم!

 

به برگ برگ درختان، به سطر سطر چمن،

نشانه‌ها گفتم.

ز مهر پرسیدم.

به ماه نالیدم.

ستاره‌ها را شب‌ها به همدلی خواندم.

به پای باد به سرچشمه افق رفتم.

به بال نور، درآیینه شفق گشتم.

 

شبی، شباهنگی

درون تاریكی

نشست و حق ... حق ... زد!

 

 

صدای خونینش،

ز هفت پرده شب،

گذركنان چون تیر!

رهاتر از آتش،

رساتر از فریاد،

فراتر از تاثیر؛

به من رسید و هم‌آواز مرغ حق گشتم

تاسو عا و عاشورای حسینی رو به تمام شما دوستان وبلاگیم تسلیت میگم.

و حتما ازتون می خوام مطلب پایین رو بخونید.

سخنرانی زینب (س) در شام

حضرت زینب (س) در همه جا از حق می گفت و به مردم فهماند که رهبری اسلام در اختیار فردی منحرف و فاسد است . او در همه جا سعادت امام حسین (ع) را عین سعادت معرفی می کرد و به مردم ، پلیدی های دشمن را یاد آور می شد . سخنرانی حضرت زینب (س) در برابر یزید پلید  میان انبوه جمعیت که حتی غیر مسلمان هم شرکت داشتند ، اعلام کرد که اینان اسیران آل پیامبر (ص) هستند. هم چنین به یزید ثابت کرد که حکومت و قدرت دنیا ناپایدار است و نباید به خاطر آن انسان فریفته شود.


زینب (س) در مجلس شام خطاب به یزید فرمود : « افسوس که ناچار به گفت و گو با تو هستم و گرنه تو را حقیرتر و کوچک تر از آن می دانم که با تو سخن گویم ... به خدا سوگند که جز از خدا ترس ندارم و جز او نزد کسی شکایت نمی برم ... هر مکر و حیله ای داری به کار گیر و هر تلاشی که داری بکن و هر چه می توانی با ما دشمنی نما ولی بدان ، به خدا سوگند ، نمی توانی یاد ما را محو کنی و ذکر اهل بیت را از بین ببری .»


پس از رد و بدل شدن سخنان کوتاه بین حضرت زینب (س) و یزید بن معاویه در ادامه می فرماید :« ای یزید ! پنداشتی که چون بر ما سخت گرفتی و اطراف زمین و آفاق آسمان را بر ما تنگ نمودی و ما را مانند ایران به این طرف و آن طرف کشاندی ، اکنون ما در نزد خدا خوار گشته ایم و یا تو را در نزد او قرب و منزلتی است ... بدان که خدا اگر به تو مهلتی داده برای این است که می فرماید : « و لایحسبن الذین کفروا انما نملی لهم خیر انفسهم ، انما نملی لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین ، کافران هرگز نپندارند که اگر به آن ها مهلتی دادیم به سود آنان است ، چرا که ما به آن ها مهلت می دهیم تا بیشتر گناه کنند و پس از آن عذابی خوار کننده بر ایشان خواهد آمد»(1)


آیا این از عدالت است « یا بن الطلقاء » ، ای فرزند آزادشدگان ! که دختران و کنیزانت را در پس پرده نگه داری و دختران رسول خدا (ص) را مانند اسیران به هر سو بگردانی .


آیا باز آرزو می کنی که ای کاش پیرمردان که در جنگ بدر کشته شدند ، امروز را شاهد بودند ، بی آن که خود را گناه کار بشماری یا گناهت را سنگین بدانی ؟ ...


ای یزید ! به خندف که سیزده پشت با تو فاصله دارد افتخار مکن بلکه از کارهای جده ات هند جگر خوار « فوه الاکباد الاذکیاد و نیت الحمد من دم الشهداء ؛ که از همه کس به تو نزدیک تر است سخن بگوی .


ای یزید ! به خدای قسم تو جز پوست خود نشکافی و جز گوشت بدن خود قطع نکردی ، خواه ناخواه به زودی نزد رسول خدا(ص) باز خواهی گشت و اهل بیت (س) و پاره های تنش را نزد او در «حظیره القدس » خواهی یافت ، همان روز که خداوند پراکندگی آنان را به اجتماع مبدل گرداند ؛ و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً ، بل احیاء عند ربهم یرزقون ؛ هرگز مپندارید آنان که در راه خدا کشته شده اند ، مردگانند و نزد پروردگارشان روزی می یابند ».
و به زودی تو ، و آن کس تو را به این مقام رساند و بر گردن مومنان مسلط کرد ، خواهید دانست کدام یک از ما بدکارتر و ضعیف تریم ، در آن روزی که داور خداست و دشمن طرف مقابل تو ، جد ماست و اعضای بدنت علیه تو گواهی خواهند داد ...


در آن هنگام که تو جز اعمالی که از پیش فرستاده ای ، دسترسی نخواهی داشت ، به پسر مرجانه پناه می بری و او نیز به تو پناه می برد ، در حالی که ناتوانی و پریشانی خود و همکاران و یارانت را در برابر میزان عدل الهی خواهی دید . آن گاه در می یابی که بهترین توشه ای که برای خود اندوخته ای ، کشتن ذریه ی محمد (ص) است ».


یزید از شنیدن این سخنان که چون نیزه ای بر قلبش وارد شده بود، از وحشت و تاثر بر خود می لرزید و توانایی پاسخ نداشت . ناچار از زینب (س) روی بگردانید . پس از چندی که حضرت سجاد (ع) نیز سخنانی به او فرمود . یزید برای رهایی خویش از این مهلکه شروع به ناسزا و لعنت بر ابن مرجانه کرد . سپس دستور داد تا کاروان اهل بیت (س) را با کمال احترام به مدینه برگردانند.

 همیشه آخر تمام نوشته هایی شبیه به این متن یه نتیجه گیری کوبنده ای می کنن تاارزش متنی رو که نوشتن یا از زبان کسی مکتوب کردن به اوج خودش برسونن اما من هر چی فکر کردم چیزی به فکرم نرسید گفتم شاید بهتر باشه هر کس بعد از خوندن این مطلب خودش نتیجه گیری کنه.................

به امید روزی که بتونیم با افتخار سرمون رو جلوی محمد (ٌص) بالا بگیریم و بگیم :

                                  

               ما با مهدیت کاری رو که با حسین کردن نکردیم